این جاده به سوی تو نمی آید
گلی در کنار آن نمی روید . کجا بروم؟ از که بپرسم نشانی نگاه تو را ؟
به کجا بروم که نه قفسی باشد نه هوسی؟ کجا بروم که نه فرهاد کوهکنی باشد نه شیرینی نه مجنون بیابانگردی و نه لیلایی نه یعقوبی و نه پیراهنی؟
کجا بروم که فقط تو باشی و زمزمه ای که از تو شروع شود و به دریایی دور بریزد؟
فقط تو باشی و نه حتی گل سرخی که عطر نفسهای تو را دارد و تا آسمان قد کشیده است
.نه ستارهای باشد ونه ماه پاره ای فقط نگاه تو باشد و چراغی که از خورشید روشن تر است
.با این پاهای خسته و دستهای بسته کجا بروم که نه خزانی باشد و نه بهاری و نه سکوتی باشد و نه آواز های یک قناری؟
این جاده های وهم آلود که نه سیب را می شناسد و نه بالهای پروانه را هرگز به تو نخواند رسید به کجا بروم که نه من باشم و نه شعر های رنگ پریده ام ؟
نه شب باشد و نه روز نه هوا و نه خلأ نه عشق و نه نفرت نه دیو و نه فرشته
.این سایه های سرد دنباله تو نیستند. این آینه های مغرور تو را نشان
نمی دهند . این نی های شکسته از تو نمی گویند
.کجا بروم تو بگو
کجا بروم که جز تپشهای دل تو ردی از زندگی نباشد؟
کجا بروم